پیرو بی احترامی امیر عاملی قزوینی به استاد محمدرضا شجریان

مگو شعری که بر پا سنگت آیو                 مکن کاری که " پیچ "از جنگت آیو


چنان هی می خوری چیز زیادی                    دهان با این گشادی تنگت آیو


تو می گفتی که اوستا منزوی شد؟                  یه فـَن پــِــیجش ببینی مرگت آیو


ز قزوینی ، چرا دستمال یزدی                      همش در پیچ و تاب چنگت آیو


بگو چی بابت مِعرت ستوندی ؟                     زر طرح امام و بنگت آیو؟


ذلیل بی حیای خرس گنده                            که از پای مروّت لنگت آیو


برو این دام بر مرغی دگر نه                        که عنقا را بلند است آشیانه *


ندیم و مطرب و ساقی همه اوست                   خیال آب و گل در ره بهانه *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

* حافظ 

 

افسانه ی مارلی و خرجون

* مرد و زن بودن شخصیت های این داستان می تواند برعکس هم بشود ، در اینجا برای من تنها رفتار کاراکترها مورد نظر است جدا از هر جنسیتی که دارند.

* امیدوارم این داستان کوتاه به هیچ خری و ماری بر نخورد .

یکی بود یکی نبود غیر از خر ِ ما هیچ خر دیگه ای نبود. یک روز آقاخره داشت تو جنگل یورتمه می رفت ، نه اینکه بره بار بیاره ، همینجوری یورتمه می رفت که بره بار نیاره ،دیرش نشده بود و عجله هم نداشت که چشش می افته به یک مار خوش خط و خالی که به نظرش بامزه می اومد. ماره که خره رو می بینه حسِ روزگار غریبیست نازنین بهش دست می ده و خط و خالشو میندازه بیرون و عشوه مارَکی می آد. آقا خره نظرش جلب می شه و مى گه:مارخانومی، چـِـخــــبَر؟(یعنی چه خبر)hiمیره جلو میگه:

مار: سلامتی تا کمر.

خر: چرا تا کمر؟چی شده مگه ؟ حیف نیست توکه چشمات خیلی قشنگه ،توکه پوستت خیلی لطیفه ، چه سری چه دمی ....، عجب پایی نداری ، چرا باید ناراحت باشی ؟

مار: آخه من چند وقت پیش همینجا دراز کشیده بودم آفتاب می گرفتم که نمی دونم چی شد یهو یه درخت اُفتاد رو کمرم و عمم اومد جلو چشمام بعد هم اینجا گیر کردم.

خر: اِیول.....، چــــــــــــی؟! یعنی نــــــــــَــــــــه!!! دقیقا کی بود؟

مار: گفتم که ، چند وقت پیش .

خر: یعنی تو دقیقا از چند وقت پیش اینجایی و هیچ کی دَرت نیاورده؟ چه بی ناموسایین حیوونای این جنگل بابا ، من که پالونو میفروشم میرم خارج.... خوب؟

مار: کوفت ، هیچی دیگه گیر کردم. البته بدبختا خیلی هاشون اومدن کُمکم کنن ولی من دوست نداشتم از کسی که باهاش راحت نیستم کمک بگیرم ، الانم که تو رو دیدم ازت خیلی خوشم اومد.

خر: یعنی من بهت کمک کنم؟

مار: نمی کنی؟

خر: هاااا !!!؟

مار: بغض کردم ، میگم نمیکنی کمک؟

خر: چرا ... به خدا ... خودت واردی دیگه ، 4 دفعه ، 5 دفعه .

مار: چی می گی؟

خر: می گم الان سعی می کنم بکشمت بیرون.

آقا خره چندین و چند روز می رفت پیش مارخانومو هی زور می زد بکشتش بیرون،هی زور می زد درختو از رو کمرش هل بده کنار، چند بار هم فشار اومد به چندجاش. خلاصه برو و بیا و ....

هی دست مینداخت دور کمر ماره که بکشتِش بیرن ، مارخانوم می خندید و ابرو مینداخت بالا بالا و می گفت من تو زندگیم خر مثل تو ندیدم ، خیلی باهات راحتم ، عزیزم، حسی که به تو دارم به هیچ کس تا حالا نداشتم ، تو دیگه چه خری هستی.

خره هم لبخند می زد و گویا یواش یواش ، شده عاشق چشاش و داشت ینجه تو دلش آب میشد ، هی زور می زد ، هی زور می زد... بی اختیار.

مارخانومه بهش می گفت : خر جان وقتی زور می زنی لامصب این پشت بازوهات می زنه بیرون من یه جوری می شم.

خر: مرسی ، من خودمم یه جوری می شم نمی دونم چرا همچین میشم من،کج و کوله میشم من، مثه حوله می شم من...

مار:خیلی دوستت دارم خر جونم.

خر: مرسی عزیزم.

مار:خر خودمی قربونت برم.

آقا خره هم لبخند می زد و به تلاشش ادامه می داد.

بالاخره آقاخره بعد از خیلی، موفق شد ماره رو از زیر درخت بیرون بیاره و رهاش کنه. یه روز عصر که آقا خره از باشگاه اومده بود میره سراغ مارخانومه که برن با هم لب مرداب

قلیون بکشن.

مار: چه خبر؟

خر:دسته تبر

مار:چی ؟

خر: ببخشید فکر کردم تو باشگاهم

مار: لطف کن با من بی ادبانه برخورد نکن چون من از خانواده ی محترمی ام مامانم مار کبری و بابام افعیه، داداشم رو هم کل دنیا میشناسن ، مارلون براندو ، قربونش برم.

خر: گیرم پدر تو بود افعی ، از فضل پدر تو چى زِر مى زنى؟

مار:عاشقم من ، عاشقی بی قرارم ، کس ندارد خبر از عشق خركى من.

خر: چه ربطی داره به موضوع تازه آخرشم اشتباه خوندی؟

مار: میگم خیلی دوستت دارم ، عاشقتم عزیزم که اینقدر خرِخودمی.

خر: آره خوب خوش میگذره ، راستی قبلا با کسی بودی؟

مار: آره من قبلا با یه روباه دوست بودم ، خیلی هم خون گرم بود که بعدش کات کردیم با هم دیگه و اینا... مگه تو مشکلی داری؟

خر:من ؟ من؟! نه ، خوبم ، ولی

مار:ولی چی؟

خر: ولی،......، نه دیگه ، میگم ندارم کلا مشکلی .

مار: آهان خوبه. عشقم ، خرم، نازم ، بذار دممو بذارم رو کولت .

خر: قربونت برم مار خوش خط و خال من ،من دیگه از هیچ ریسمان سیاه و سفیدی نمی ترسم ، ماربی(یعنی مار ِ باربی) ، سیکس پک ِ من ، مى خوامت خزنده دوست داشتنى.

مار: پس چی ؟

خر:پُست چی؟

مار: نه خره ، میگم پس چی.

خر: آهاااا . آره ، پس چی. بیا کلا بشین رو کولم بهت سواری بدم .

مار: آخ جونمی خر . من عاشق خر سواریم ، ....، من عاشقه عاشق شدنم ، حالا همه دُم ها بالا، من عااااااااشقه عاشق شدنم .

بعد با هم میرن بالا جنگل ، طرفای خیابون ولی خوک و آجغدانیه و اینا ، دور میزنن و ماره خر کیف می شه و خره خرتر .

همینجوری زمان می گذشت و اینا....... که یه روز آقا خره می ره خونه مارخانومه . مارخانومه هم سنگ تموم گذاشته بود ، به نیت 5 تن 14 مدل غذا پخته بود و 72 طعم مختلف مشروب و نوشیدنی و یکصد و بیست و چهار هزار نوع دسر درست کرده بود. بعد از اینکه همه غذا ها و نوشیدنی ها و دسر هارو می خورن و مست پاتیل می شن ، مار خانومه مثل مار می پیچه دور خره که رو تخت یکم دراز بکشن با هم .

خره هم که مست بود و کلا چند وقت بود با مارخانومه با هم بودنو لذت برده بود میگه: مارخانومم ، خوشگلم ، قربونت برم الهی من ، می خوام یه چیزی بهت بگم .

مار: تورو خدا بگو ، بگو دیگه.

خر: خوب خودم دارم می گم دیگه تابلو ، چرا الکی جو می دی ؟

مار: تابلو ؟

خر : نه ، می گم میخواستم بهت بگم عاشقتم .

مار: وااااااااااااااای جدی ؟

خر : آره عشقم . چند وقت بود داشتم به این موضوع فکر می کردم که تو منو یعنی ما همدیگه رو دوست داریم و با همیم و چقدر تو این مدت خوش گذشت و خربازی درآوردیم و کیف کردیم . الان احساس می کنم منم عاشق تو شدم .

مار: خوب؟

خر: خوب ، چی؟ می گم مارخانومی ، ... ، ابرو کمون ، نیش عسلی ،.... می خوام بیام دم سوراختون..... عاشقتم .

مار: خوب چی حالا ؟ این خر بازی ها چیه؟ چرا لگد می ندازی؟

خر: خربازی؟ لگد ؟! شیب دار؟!... اصلا ولش کن تو الان معلوم نیست چته ، یه بوس بده به قاصدک فوتشششششششش کن ، بزار برا فردا ، چو فردا شود فکر فردا کنیم.

مار: کار امروز را به فردا میانداز.

خر: خوب چی میگی؟ مستی؟

مار: کلا

خر: اِ... ببین اذیت نکن دیگه عشقم.

مار : برو بابا حوصله ندارم . اصلا تو اینجا بخواب من میرم لب باتلاق رو کاناپه می خوابم.

اون شب گذشت و فردا شد.آقا خره داشت تو جنگل خدا یورتمه می رفت تو کوچه ها که مارخانومه رو دید.بهش گفت: سلام مارخانومی خوبی عزیزم؟ چرا موبایلتو جواب نمی دی عشقم ، بیا جلوی چشمم ؟

مار: رو سایلنت بود نشنیدم.

خر: خوب بعدش میسکال من خرو دیدی نباید یه زنگ بزنی؟نمی گی نگران می شم؟

مار: گیر نده دیگه، اَه... همش گیر می دی . یک دفعه نشد ما با هم حرف بزنیم دعوا نکنیم.

خر: اِ... من الان بدهکارم شدم انگار!

مار: ببین من اعصاب ندارماااااار. می خوام آزاد باشم ، اصلا شاید بورسیه پی اِچ دی بگیرم برم آمازون.

خر: آمازون چه خبره؟! توهّم تو که سیکل هم نداری ، دانشگاه رات نمی دن.

مار: اون دیگه به تو مربوط نیست.

خر: راستی یادته دیشب چه حرف هایی بهت زدم نانازم؟

مار: آره.

خر:خوب ، ... نظرت چیه؟

مار: احمقانه، بچه گانه، خرانه،گاوانه ، مسخرانه...

خر: اِ... چی می گی؟

مار: کر هم که شدی، من باید برم ، وقت ندارم هر روز با تو اینور اونور بخزم . دختر عموم ماریا کری رو ببین، نمونه یک زن موفق ، یا خواهرش ماری کوری خدا بیامرز.

خر: حتما مارتیک هم پسر خالته !؟ مارتینی هم شاش پدربزرگته ؟ حالا که چی اصلا؟ خوب تو هم برو موفق شو.

مار: نمی ذاری که ، عین خر تو گل گیر کردی ، منم درگیر این رابطه می خوای بکنی به زور ، وگرنه من این نیستم که.

خر: اَاَاَر ، اَاَاَر

مار: چی گفتی؟

خر؟ هیچی ، با خودم حرف می زدم

مار: خوب چی گفتی؟

خر: هر خری معنیشو فهمید به غیر از تو

مار: برو روانی، سیریش شدی هی گیر میدی

خر: باشه، کاری نداری؟

مار: اصلا از اولم قرار نبود ما...

خر: اَر زدم کاری نداری؟

مار: نه

آقا خره راهشو می کشه و بی خداحافظی می ره.

قصه ی ما به خر رسید

کلاغه ، كون دریده بود .

وصال نامه

با عرض درود و صد سلام و مخلصات ِ چاکراتانه ی مخصوص ، کنم درد دلی با دو ، سه ، پنج ، شش ، ده ، دوازده نفری اهل قلم یا نه قلم اهل ، که خوانند و بخندند و شاید که بگریند به حالم که چه نادیده وصالم . مرداد پسین بُد که ز گرما همه در هول و بلا همچو جهنم زدگان داغ ، جـِلز بر سرشان بود و ولز بر ته شان داغ تر از داغ ، دماسنج بترکید و زنان در پس چادر چو سونا خیس و عرق کرده و اَه اَه .

اینجانب ِ بدبختِ فلک گشته به دستان فلک ، خورده چونان چوب که تا لحظه ی مرگم نشود زخم من هموار که عمقش برسد تا ته قلبم و همانگونه که دانیـــــــــد ، قلبی که شکسته  دیگر بشکسته ، آبی که ولو گشت  دیگر ولوییده .

باری ، ... ، آن دوره به دنبال و پی ِ کسب حلالی بشدم تا بکشم دست ِ خود از جیب بابایم که خودش بازتر از باز نشسته به درون قفس ِ خانه مثالی .

من بودم و یک لای قبایم و بدستم سندی بابت تحصیل در آن شهر که در پشت فلان ده شده قایم و در آن بود بنا قوطی کبریت که دانشگه بنامند . البت بکنم بنده اضافه ، آن کارت معافی که پسر عمه ی داماد ِ شوهر خاله ی دائیم سفارش بنموده به فلان یار قدیمیش که فامیل برادر زن سرهنگ غیور است و بفرموده بزرگی و به صد منت و خفت بگرفتست برایم ، گردید ضمیمه به همان لای قبا و سند ِ کارشناسی ِ علوم اجتماعیم .

پس راهی ِ هر هجره و دکان و بسی شرکت و کارخانه شدم صبح الی الشام نخوابیدم و هی پرسه زدم ، پرسه زدم ، زور در این عرصه زدم ، کار نیابیدم و در آخر سر خسته زدم ، بنده ی بیکار منم ، منتظر کار منم ،  بخت بد ِ زار منم ، پاره تر از غار منم ، بیش میازار مرا .

القصه غروبی که چو هر روز غروبان دگر ، با بدنی کوفته از درد کمر ، چونکه سوی خانه شدم ناز صدایی که ز من  help همی خواست مرا گونی احساس درید ، هر چه درین عمر فلاکت زده اندوخته بودم ز محبت  وسط صحنه ولو گشت و دلم نیک بلرزید و سَرم سمت صدا گشت ، و اِی وای ...

دیدم که در آن ور تر از آنور صنمی ، چون بت چین ، چون مه من ، خوانده مرا ، با یه نگاه ِ گذرا کرد مرا غرق بلا  ، دین و دلم برد به یکباره و من یاد فلان فیلم بیافتادم و آن کشتی گنده که شکستید ز صخره و دو عاشق که در آن بود و پسر یا که همان جک چو منی پول ندیده شده بود عاشق دوشیزه ی با مال و منالی و تمامی و کمالی .

خواند مرا بار دگر ، دخترک سیمین بر ، بنده چونان اسب کهر تیز شتابیدم و با لکنت و تِت پت بزدم گرم سلامی که بگویم صنما بنده غلامم و تو را نوکر تامم  بده دستور به اَمرت بکنم بنده اِجابت ز سر چشم و نجابت .

به همان ناز صدایی که مرا قلب بلرزاند و مرا عقل بترکاند و درین عشق بسوزاند ، گفتا بلدی پنچری از تایر بنزم بستانی ؟ که گره خورده به کارم و اگر لطف کنی تا به دوستت گرهم باز کنی مشکل من چاره کنی ، با تو همی یار شوم ، مونس و غم خوار شوم ، هرچه بخواهی تو ز من با تو به آن کار شوم .

من که به یک لحظه شدم سرخ چو گیلاس و لبو ، خشک شد آب دهنم ، سست بگردید تنم ، هیچ نگفتم و در آن گرمترین روز خدا دست به جک گشتم و در فکر فرو رفتم  و در ثانیه ای چرخ عوض کردم و چون جَو زدگان  روغن و آب و فیلتر ِ بنز نگاه کردم و گفتم همه چیز عالی و حاضر .

ماه پری نیم نگاهی به من انداخت و با لعل لبش خنده ی جانانه همی کرد و به من گفت ok thanks بگو حال چه خواهی تو ز من ؟ مُشک بخواهی ز ختن ؟ شال بخواهی ز یمن ؟ کفش بخواهی ز پکن ؟

بنده ی بی جنبه که چون گورخری کو پی جفتش بشده عزم همی کردم و خود سینه فراخیدم و چون گربه پلنگیدم و با لحن مهیبی که نماید به زنان جرأت مردی قدمی صاف جلو رفتم و گفتم که شوم کور اگر بنده بخواهم دِرَمی یا که ریالی تومنی از توی چون حور بهشتی ِ رُخت ماه ِ قدت سرو ِ لبت قلوه بگیرم ، تنها بده من آدرس منزلگه خود تا بشوم خدمتتان البته تنها نه که با مادر و بابا و ننه جانم و آن خاله بزرگم که دو دستش ز سحر تا 10 شب گرم به کارات ِ وصالانه ی خیر است .

القصه بگویم به شما دوست گرامم ، که ز اینجا به بَدَش لحن من ِ مفلص ِ بدبخت شود change که گویای عذابیدن من باشد و نامردی دنیا ...

هنوز آن جمله ی آخر نگفته دخترک را دیدم آن چشمش که تا اندک زمانی پیش اقیانوس رحمت بود و دریای محبت ، ز خود آن آتشی از خشم و خونابه که از صد فحش ِ خواهر مادری بدتر تر از بد بود پاچانید بر قلبم .

سکوتش را چو فریادی بدیدم بر من ِ میلاخ ِ گاو ِ زشت ِ جوگیر ِ پدرسگ صاحب ِ قاق ِ تهوع آور ِ اَنتر .

سوار رخش خود گشت و پس از آن گاز و آن تِیک آف ِ درد آور بشد محو و بشد دور  چنان دوری که یک سوزن ز بنز C کلاس او بزگتر بود و من با خود بگفتم آخر اِی بوزینه ی احمق برو دنبال کاری باش تا آدم شوی ، فهم و شعورت  کو که با یک چرخ عوض کردن کسی عاشق نباید شد که گر این بود و با هر تایر پنچر ، وصالی اینچنین راحت به سامان می رسید اِمروز باید مَمدلی خرس ِ آپاراتی در آن پنجاه متری ِ یه خوابش اَندرونی داشت .

شدم راهی  و بازم خاک بر فرقم که تا امروز هم در شهوتم غرقم .

 

 

واژه مـِـیکر vaje maker

اِسپیکر : آهنگران ( مخفف آهنگ در آن ) ، هدفون رومیزی ، حرف درار

کیبورد : جا دکمه ، موس تخته ای

پرینتر : چیز کِش ، ملا بنویس ، خانوم نقاشی

سوهان : خاش خاشی ، بمالامال ، صابون

اِسپری : تــُـف کن دستی ، پاچان ، پـــِــسدان

مطلبی که قرار بود گویا پارسال برای 40 چراغ بفرستم که واقعا نمی دانم فرستادم یا نه

دوپینگ : بیشتر از پینگ و کمتر از سه پینگ/قوّتو/بترکون/رُستمانی/این مواد خشن در مسابقات داخلی غیرمجاز به حذف غیر می باشند/خدا قوت/محسن نامجو/

سانسور: اصل کلمه وارداتی است و در داخل استفاده فجیعی دارد/آنچه بعضی ها می کنند و بعضی ها می شوند/ بی ارتباط با سوسمار/ چیزی که بزرگترها نمی گذارند کوچکترها ببینند و بزرگترترها نمی گذارند بزرگترها ببینند و بزرگترترترها... خلاصه همه تنها خوری می کنند/ ساقط کردن قسمت اصلی کس یا چیزی با افتخار/ قیچینه/ بُـربُـری/ به علت استفاده بیش از حد این واژه در آخرین فیلم مهرجویی آنرا تبدیل کرد به علی سانسوری /

مدرک دکترا : کاغذ پاره ای که با داشتن آن علم آدمیزاد بطور ناخودآگاه افزایش میابد/ ابوعلی سینا نداشت اما کردان داشت/ همه وزرای کابینه دکتر احمدی نژاد دارند ولی نمی دانیم چه جوری؟!؟!!/ " هرکس دکتر خودش است " پس همه ما آنرا داریم اما بعضی افاده ای ها در خیابان پلاکارت هم می زنند/مثال بلامناقشه: به روباه گفتن مدرکت کو ؟ گفت: دمم /

یارانه: مانند رایانه من درآوردی است/ ینجه ای که از پالان خود خر در آورند ودر دهن خر گذارند و خرخاک بر سر حال کند/ چیزی که دولت قرار است با آن بازی بازی کند تا مردم راضی راضی شوند /

هویج : دوره میدونه/ خیاری پرتقالی رنگ که با اِپی لیدی بی گانه است/ باقالی پلوی خرگوش ها/ گاهی در مسابقات رو کم کنی به هفت-هیچ هم گفته می شود/ جوادی ها طلبه ی آب آن همراه بستنی اند/ میوه ای مقوی برای چشم چران ها که به همین خاطر نصف بیشترش زیر زمین است/

بودم

بودم :

مگه من  مُخلص جانانه نبودم ، ... بودم

                                              مگه بر لامپ تو   پروانه نبودم ، ... بودم

مگه بر زلف فِرَت   شانه نبودم ، ... بودم

                                             مگه  تـــَــتویی   که می مانه نبودم ،... بودم

مگه در بار ِ تو پیمانه نبودم ، ... بودم

                                            مگه در اَلک ِ تو تکدانه نبودم ، ... بودم

مگه چون سینه که لرزانه نبودم ، ... بودم

                                           مگه با بوسه ی دزدانه نبودم ، ... بودم

مگه در محفل رندانه نبودم ، ... بودم

                                          مگه هرشب سر ِ شب خانه نبودم ، ... بودم

مگه خواننده ی شاهانه نبودم ، ... بودم

                                         مگه هاییده که می خوانه نبودم ، ... بودم

مگه یک شاعر فرزانه نبودم ، ... بودم

                                         مگه شعر ِ "درگلستانه"  نبودم ، ... بودم

مگه جاسوس در آن لانه نبودم ، ... بودم

                                         مگه آزاده که زندانه نبودم ، ... بودم

مگه مانیتورِ رایانه نبودم ، ... بودم

                                        مگه محتاج به یارانه نبودم ، ... بودم

 مگه در سین ِ تو دندانه نبودم ، ... بودم

                                        مگه قندی که تو قندانه نبودم ، ... بودم

مگه قــُـمشه ای که می دانه نبودم ، ... بودم

                                        مگه اُشتری که رقصانه  نبودم ، ... بودم                           

 این همه بودم و تو جام فراقم دادی

                                        مگه من عاشق و دیوانه  نبودم ، ... بودم

                                                

 

 

 

در اعتراض به شهرداری مشهد برای تغییر نام بلوار ایرج میرزا

آخر، بزنم  توی سَرت شــَـرداری؟                       کار دگری نداری و بیکاری ؟

یک کاره نَشِـسته ای ، آصَن لـَـم دادی                   بر مردم مَشدی ات چه ماتم دادی؟

ایرج به کجای تو تعرض کرده ؟                           لابد به صبیه ات تجاوز کرده

کز شهرت او خنجر تو آخته شد                          آن فکر پلید ، در سَرت ساخته شد

تا مثل همیشه نام تغییر دهی                             بر خواب چپت مجال تعبیر دهی

این شد که به بلوار تعدی کردی                          خربوزه ی خود نخورده سردی کردی

یک لحظه به وجدان خودت گوش بده                   وآن شایعه های بد ، از آن گوش بده

کین شاعر ِ استاد ، ز ما بوده و هست                  طنز و نمکش بر لب ما بوده و هست

این نام از آن تابلو بکندی ، چی شد؟                     گیرم که به ریش ما بخندی ، چی شد؟

 " دریاب کنون که نعمتت هست به دست                کین دولت و ملک می رود دست به دست "(۱)


۱- گلستان سعدی

 

واژه مـِـیکر vaje maker

سشوار = سر گرمی ، بادبزن ‌‌، موصافر

اتو = صافکار ، داغان ، چروکچین

فندک = آتیشو ، روشنک

آنتن = راستکی ، سیخو ، میلواره

بُرُس = سرکش ، خارخاری

جوراب = کف پوش ، شلوارک ، زیر کفشی ، بوگیر ،

کلاه = سر بسته ،  مو توش ، گرمسَر ، کله کِشـَـک

کاریکلماتور یا هر چیز دیگر

 " راستشو بخواید منم بیشتر دوست دارم ". کاریکلماتور هم برای خودش دنیایی دارد اما بنده

 زیادِ زیاد هم علاقه ای به آن ندارم ، دلیلش حالا بماند . ولی به هم معنی نوشتن و ساخت

 لغت های مترادف که آن هم شاید بشود نوعی کاریکلماتور در نظر گرفت کشش بیشتر و

 بیشتری دارم. باری ، تصمیم دارم در این وبلاگ از هر دو نوع یاد شده نوشته هایی بگذارم.

 شما هم اگر خواستید در بخش نظر ها از اینگونه کاریکلماتورها بنویسید و یا مترادفِ طنز لغات

 آمده در اینجا را تکمیل کنید.پس امیدوارم موفق باشیم.


نمی دونم ، شاید بعضی هاشون رو نشه گفت کاریکلماتور آخه تشخیصش ... . آقا ما مرده شوریم کاری نداریم یارو می ره بهشت یا جهنم ، شمام ماستتو بخور .

به حیاط گفتن کی تو رو تر و خشک می کنه ، گفت : همین آفتابه .

سر به هوا تر از زرافه من که ندیدم .

"لاله و لادن" مانکن های چسب دوقلو بودن . ( روحشان شاد)

تقصیر مرغداره بود که مرغه هیچوقت تخم نداشت به خروسه بگه چقدر بدصداست .

دکتر حسابی واقعاً آدم حسابی بود .

از هر دستی بدی از همون دست می گیره .

 

 

برای تولد بهنام ناطقی عزیز

ز میلادت یه ده روزی گذشته               الان تبریک بگم یکخورده زشته

به جان مادرم تقصیر من نیست             که آلزایمر بَرام وامانده دردیست

چه زشت هست و چه زیبا من بخوانم        Happy birthday ای بهنام جانم

همه time ات  شده فیلم و گزارش             plz کــلـّت اگر خارید، بخارش

چونان professional هستی به کارَت              که برنامت زما برده بکارت

تو هرشب حاضری اندر شباهنگ           و ملت پای Tv تا صُـبا  hang

جسارت می کنم ، دارم سوالی                ز باب ِ این کت و شلوار ِ عالی

که این تنها ، سوال شخص من نیست         همه پرسند کین جریانش از چیست؟

چرا هر شب کراواتت یه رنگ است        صد البته بگویم من ، قشنگ است

مشو رنجور از نیش زبانم                     که خود از چاکران و مخلصانم

خلاصه ناطقی  دیوانتم من                    چو شمعی باشی و پروانتم من

مدل مو و دماغ و عینکت 20                کراوات و کت و پیراهنت 20

تو Artist  ها  تکی ، ماهی ، ماشالا          ببوسم رویت از نزدیک ایشالا

روز قدس دیدی ، ندیدی

این مطلب را چون امکان چاپش در یکی از نشریات اسمشو نبر بود با کمی تاخیر منتشر کردم ، اَمّـــــــــــــا کردم .

گزارش یک بی طرف از راهی که پیمایید

با عرض سلام و طول خسته نباشید از ابتدا گفته باشم که بنده نه چپم و نه راستم ، اصلا ً من وسطم ، زن اسدم ، هیچ مشکلی هم ندارم . به هر حال روز جمعه ی پیش خودم به نوبه ی خودم ، شخصا ً حضور میلیونی به هم رساندم و روانه ی خیابان های تهران بزرگ خودمون شدم . پس از کلی تحقیق و تفحص و رصد کردن کلیه ی راهپیمایان عظیم و حجیم متشکل از همه ی اقشار ، گروه ها ، احزاب ، اصناف ، اشراف ، اشرار ، اراذل ، اوباش ، خس ، خاشاک ، نخبگان ، محققان ، مبتکران ، قلم چی و ... به نتیجه ای رسیدم که کله گنده تر از من هاش نرسیدند و آن از این قرار است :

همه ی کل مردم ایران بر سر بعضی مسائل اساسی اتحاد دارند اما در جزئیات مجهولی هم اختلاف نظرهایی وجود دارد که اولا ً طبیعی است و ثانیا ً در اینجا به عنوان x بیان نموده ام . اتفاق نظر بر سر این موارد : که  بالاخره مرگ بر x ، جانم فدای x ، آزادی برای ملت x  ، ... x ... ، ... xx ... ، ... بیب ... ، و غیره . این انسجام و یکپارچگی هرچند پارچه اش از نوع چهل تکه  بود اما به همه جای دنیا خیلی چیزها را نشان داد و آنها هم دیدند و گویا قرار است حساب کار خودشان را بکنند .

در راه بازگشت به خانه بودم که مشاهده نمودم در میدان 7 تیر ، عده ای که تعدادشان به x نفر می رسید انگشتان  دو دستشان را بصورت 7 در بالای سر گرفته اند و راه پیمایی می کنند .  بنده که مفهوم این حرکت را نفهمیده بودم از رفتگری که در نزدیکی من بود و خیابان را اصلا ًجارو نمی زد پرسیدم : پدرجان این علامت یعنی چه ؟ گفت : بینیم بابا ، پدرجان کیه ؟ . من سی و یک سالمه . خودم راتصحیح کردم و گفتم : پسرجان این علامت 7 یعنی چه ؟ . گفت : یعنی ویکتوری . گفتم : اِ... همین ویکتوریا  ؟  عشقش ، اشتیاقش و ... اش ؟! که همه ی مردم خانه ی همسایشان نگاه می کنند ؟ . گفت : نه عزیز . ویکتوری انگلیسی است و به فارسی یعنی پیروزی . گفتم : پیروزی برای چی ؟ . گفت : پیروزی در راه رسیدن به آزادی . با خود گفتم : عجب زمانه ای شده ! چرا شهرداری برای 7تیر-آزادی  اتوبوس و تاکسی نمی گذارد که اینهمه مسافر یکجا منتظر نمانند . به رفتگر جوان گفتم  : آخر از اینجا که آزادی نمی برند . ماشینهای آزادی دم انقلاب می ایستند ، اینها باید بروند انقلاب تا بتوانند برسند به میدان آزادی .  گفت : نه برادر ، یعنی اینها می خواهند همه چیز آزاد باشد . گفتم : پس حتما ً مایه دارند که می خواهند دانشگاه دولتی را بردارند و همه ی دانشگاه ها را آزاد کنند ، کارت بنزین را تعطیل کنند و بنزین آزاد بزنند ، گوشت و مرغ و روغن و... کپنی را هم بصورت آزاد بخرند . اگر همه چیز آزاد بشود که سنگ روی سنگ بند نمی شود . گفت : مگر ما هویجیم ؟ . من نگاهی به لباس نارنجی اش کردم  و گفتم ،........، نه . چون روزه بودم ، اندکی ضعف کردم و راهی خانه شدم ، اما هنوز مردم غیوردوست کشورمان راه می پیماییدند و نمی دانم چرا ضعف نمی کردند .

                                                                                                                                 

نمی نویسم ، پس هستم !

خوانندگان عزیز باید اعتراف کنم ، در فضای کنونی جامعه ، دستم به قلم و دلم به کار نمی رود . در این روزها ، آنقدر حال ملت گرفته است که خندیدن ولو از نوع تلخش ، بر این درد ِ با درمان هم دوا نیست. امید می رود که هرچه زودتر، بگذرد این روزگار تلخ تر از طنز . تنها می خواهم به آن دسته از دوستانی که شبانه روز به بنده ایمیل نمی زنند که چرا به روز نمی شوی ، بگویم که : دلم گرفته هم وطن هوای نوشتن ندارم و یا حتی

دگر طنزم نمی گیرد در این شهر            

                                     چونان دیشی که طنزیمش به هم خورد

باری ، بگذریم یا نگذریم ، که البته نمی شود گذشت ، غصه دان ِ دل از درد ِ احقاق حقوق ملتی ورم کرده و بنده برای تسکین ، تنها مرحمی دارم نه از جنس پماد :

نمی ترسم که رأیم جابجا شد               

                                که کلم صندوق و مغزم چو رأی است

                                                                            والسلام نامه تمام

شعر طنزیست تحفه ی پیچ ، جهت تبریک تولد محمدرضا عالی پیام(هالو)

مبارک بادت این روز جهانی
                                  که نوشیدی شراب زندگانی

بدنیا آمدی لپّت تپل بود
                                   ولیکن معده ات همواره شل بود

عمو،خاله،مامان،دائی و عمّه
                                   بگفتن تخته اش انگار کمّه

ولی بخت زمان گردید یارت
                                    همان تخته، بشد بازار کارت

که هم هالو و هم استاد گشتی
                                    به چشم حاسدانت خار گشتی

اگر چه "پیچ" ام و روده درازم
                                    ولی ترسم قضا گردد نمازم

خدا یارت بوَد ای دوست جونی
                                    ایشالا تا ۱۲۰ سال بمونی

 

آخرین شعر طنز انتخاباتی "پیچ"

" حقیقت ِ راست "

این فکر انتخابات ما را نمود،...،خسته              دولت فضای آزاد را هم نمود،...،بسته

یکروز مشت محکم،یکروز مهر انگشت              از بَدو روز هستی ما را نمود،...،دسته

CNN در حاشیه انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم

 Chakhan News Network


CNN در طی مناظره شب پیش مابین شیخ الاصلاح و محمود بای بای ، تعداد کثیری افشاگری ، که همه ملت آن ها را می دانستند بلند بلند گفته شد ، خط قرمزها قهوه ای شد ، فقط فحش خواهر و مادر بطور کامل ادا نشد، اما مفهوم کلمات رسا تر از این حرف ها بود . کلی پته و حتی بادمجان روی آب ریخته شد و جالب است که روسیاهی اش هم اصلا ً نماند برای زغال ، چون " نیست بالا تر از زغالی رنگ " و گفتنیست این هیچ ربطی به " سیه گر سرخ پوشد خر بخندد " ندارد .

 

CNN برادر دل انگیز ، محسن رضایی ، 98.2 % جوابش در پرسش ها و گزارشات و مناظرات را تشکیل دولت ائتلافی و در کنار آن تشکیل  "دولت درسایه"  که کاملا ً ابتکار ایشان و من در آوردی می باشد و استفاده از نخبگان و رصد کردن دولت، اعلام کرد. کارشناس ما در جواب ایشان ابراز داشت :" دولت نرو به سایه ، سایه خودش می آیه "  و همچنین ابرازتر داشت :احتمالا ً سبزوار(محسن) بجای تشکیل کابینه یک رصدخانه ایجاد کند و افراد " نخبه پولی "  مانند " کردان " را نیز بکار می گمارندزج .

 

CNN دانشمندان غیور و دیندار ایرانی ، با الگو برداری از مجری خنثی ِ مناظره های انتخاباتی ، موفق به ساخت نسل جدید دسته هاون های سخنگو شدند . ضمنا ً این دسته ها timer سرخود می باشند و جهت استفاده در سازمان  " نوا و جمال " نیز کاربرد ابزاری دارند.

 

خواب نما

دیشب سر شب خواب عجیبی دیدم             برروی یکی اسب نجیبی بیدم

مردم همه ماچ و بوسه می کردندم              گویی که مرا وسوسه می کردندم

در بین زنان خوشگل و بامزه                  یک لحظه فراموش بکردم غزه

من گیج و ملول و مست و لایعقل و خِنگ    پرسیدم از آن حوری شِــیویده دو لِنگ

کِـی جان دلم ،بنده کجا آمده ام                    من تازه ز حج و کربلا آمده ام

توبه بنموده بودم از عالم هست                  ساقی و شراب و مطرب و لذت پست

با آن لب لعل خود بده پاسخ من                  که الکن بنموده اند من را ز سخن

گفتا به من آن زمان که رعنا بودی             در اهل محل شهره به دعوا بودی

آن چشم چرانی که دمادم کردی                 هیزم به جهنمت فراهم کردی

هرشب پی آواز و دُهل رقصیدی               مشروب سگی خوردی و می خندیدی

هم مال و منال مردمان را خوردی            هم بی خودی آبرویشان را بردی

آری تو خود از کرده ی خود باخبری        رویت نشود به چشم قاضی نگری

این خواب خوش از عالم بالا بودست         زین حیص تو را همچو مرّبا بودست

آن حجّ و زیارتت سوا ، توبه سوا           آن تکیه به حاجتت سوا ، روضه سوا

هرکس که درونش ز بدی پاک کند           منظور من آن نیست که مسواک کند

منظور من آن درون قلبت بودست           افکار سیاه توی مغزت بودست

انگار دوباره روح او تازه شود               تی شِرت خدا برتنش اندازه شود

بخشند تمام گه خوری های حجیم            محفوظ شود ز شرّ شیطان رجیم

آن حور بیامد طرفم ، شد کیپم               احساس بکردم که ولو شد زیپم

سیمین پروپاچه اش بــِکلی جنبید           محکم به فلان ِ لای پایم کوبید

از درد فنا گشتم و بیدار شدم                در دایره ی خیر ، چو پرگار شدم

آن خواب چنان لذیذ تغییرم داد             گویی که تو آن حور مرا شیرم داد

 

" نامه ات را بخوان میرحسین که من نوشته ام "

" نامه ات را بخوان میرحسین که من نوشته ام "

در بین کاندیداهای ریاست جمهوری آس ریختم تو آمدی ، تاس ریختم تو آمدی ، دستمال من زیر درخت آلبالو  خواندم تو آمدی ، آش ماش بیرون باش خواندم تو آمدی ، قرعه کشیدم ، تفعّل زدم ، لُپ لُپ خریدم باز هم تو آمدی ، آری میرحسین موسوی ، اینبار دیگر نوبت شوخی با توست و من مجبورم با تو شوخی کنم تا بیکار نباشم. فقط هردو باید مواظب باشیم تا شوخی شوخی جدی نشود که اگر بشود بَد می شود ؛ چون حتی اگر تو اهل شوخی باشی ، من اهل جدی نیستم ، به هر حال این شتر من است که در ِ هر ستاد انتخاباتی می خوابد و گیر می دهد اما رأی نمی دهد ، شتر است دیگر وظیفه ی ملی که به گردنش نیست.

میرحسین جان دیر آمدی امّا آمدی و چه قشنگ ابراهیم نبوی اِسمت را گذاشته بود"دیرحسین" و اکنون طرفداران زیادی دورت سبزشدند که نشان می دهد از کود اصولگرایان و اصلاح طلبان به نسبت مناسبی استفاده کرده ای و به مزاجشان خوش آمده ؛ حال با این همه یاوری که داری من می توانم  اِسمت را بگذارم "شیرحسین" ، که البته 22 خرداد معلوم می شود پاکتی است یا نه . در هر صورت مهمان حبیب خداست ، راستی تو که مهمان نیستی ، صاحب خانه ای . اولی که آمدی نشناختم کی آمده ، اما وقتی پدرم گفت آن زمان ها که سریال سربداران می داد تو نخست وزیر بودی و من آن موقع ، نه به خاطر جنگ و چون بچه بودم خودم را خراب می کردم و مادرم من را درست می کرد، تازه فهمیدم کـــــــــــــــــــــــــــــی آمده .

مهندس ، چرا بنزین تموم شد ؛ به نظر من رنگ کردن مردم کار درستی نیست ، شنیده ام ملت را رنگ سبز کرده ای . مگر مردم ما خیارند؟ اصلا ً ملت ما از خیلی وقت پیش شیفته ی رنگ سبز بودند ، این را گفتم تا یکوقت فکر نکنی هرکسی سبز است ، از موسویست ، یا وقتی چراغ های راهنمایی "موسوی" می شوند ماشین ها حرکت می کنند و یا " هالک "  از تو حمایت می کند، و حتماً می دانی که فیلم the green mile  هم سالها قبل ساخته شده است . گفتی نشتی بشکه های نفت را می گیرم  ، با مریخ ارتباط برقرار می کنم ، جوانان را هَپی می کنم ، مطبوعات و رسانه ها را آزاد کنم تا برای خودشان بچرند ، دختران را به جای دُبی به خانه ی بخت صادر می کنم ، دماغ فیل اقتصاد را عمل ، شکمش را ساکشن و بعد هوایش می کنم ، شاخ غول مسکن را از ماتحت مردم در می آورم و می شکنم ،... ،  اما در چهارچوب قانون اساسی . آیا قانون اساسی سبز است ، من فکر می کنم قهوه ایست. پس آخر از کجا؟ از کجا؟؟؟ می توانی ؟

مهندس جان ، میرحسین جان ، موسوی جان ، آنقدر مشکلات جامعه زیاد شده که تو بعد از 20 سال که "پیرحسین" شدی گفتی  من هم هستم ولی خستم . بنده سوالم این است که بالفرض اگر دوران ریاست جمهوری 6 ساله بود هم در این زمان و وضعیت بغرنج باز می گفتی من هستم ؟ حرف های گنده تر از بزرگ می زدی ؟ اعتراض می کردی؟ در این سالهای دور از دولت ، اُشین که نمی دیدی ! یعنی مشکلات جامعه آنقدر نبود که بخواهی فعالیت جدی سیاسی داشته باشی؟ بقیه بَروبَچزی که بودند برای حل مسائل کافی بودند؟ پس چرا نبودند؟؟؟

مهندس ، با کمال خوش بینی عرض می فرمایم که اگر موفق شدی : خدا نکند این سبزی های تو بعد از 4 سال ، خر ِ متحجران و بی منطقان را فربه تر کند که در آن صورت دوباره ملتی مشکی شده اند و همه می دانیم که حقیقتا ً مشکی رنگ عشق نیست . در پایان باید بگویم که ای نامبر وان ِ ترک ها ، ای " بیرحسین " ، بنده هم می خواهم دوستت داشته باشم ، اما دوست دخترم حسود است و گفته هیچ کس را جز من نباید دوست بداری و من چون برخلاف کاندیداهای پیشین پایبند به قول و قرارم هستم در این مورد برایت متأسفم و تنها لُپ پشمالویت را می بوسم و می گویم عده ای دوستت دارند .

 

کاندیدا جونُم

تو را همچون نگارُم دوست دارُم تِمام نامزدا یَکوَر ، تو یَکوَر

شب تحلیف ِتو لزگی بذارُم تِمام رقاصا یَکوَر ، تو یَکوَر

مِگن اهل نِمازی و ثــِوابی تِمام مومنا یَکوَر ، تو یَکوَر

فراوان جَنبه و با انعطافی تِمام نقادا یَکوَر ، تو یَکوَر

بُگفتی گشت ارشادهِ مِبندی تِمام بنزها یَکوَر ، تو یَکوَر

بجای آخم و دعوا هِی مِخندی تِمام کِرکِرا یَکوَر ، تو یَکوَر

گمانُم اقتصادت عین چینه تِمام پولها یَکوَر ، تو یَکوَر

بارا بی خانه ها قلبت غمینه تِمام مَسکنا یَکوَر ، تو یَکوَر

گِله کردی چرا بنزین گران شد تِمام ماشینا یَکوَر ، تو یَکوَر

یه کاره، رانت خواری کرد و خان شد تِمام پارتیا یَکوَر ، تو یَکوَر

چه خُوب زنها تو کابینت رئیسن تِمام خانما یَکوَر ، تو یَکوَر

حقوقی دارن و پاک و نفیسن تِمام اَرزشا یَکوَر ، تو یَکوَر

بارای نفتمان کـُنتر مِذاری؟ تِمام بشکه ها یَکوَر ، تو یَکوَر

خلیج فارسمان را پاس داری؟ تِمام نقشه ها یَکوَر ، تو یَکوَر

شنیدُم ماهری ، کارِت درسته تِمام خِبره ها یَکور ، تو یَکوَر

نگفته هیچ کس : دنبال پُسته تِمام دولتا یَکور ، تو یَکوَر

خلاصه مال من مال خودت بی تِمام گُندهها یَکوَر ، تو یَکوَر

گلستان جای جای کشورت بی تِمام بلبلا یَکوَر ، تو یَکوَر

اندکی صبر انتخابات نزدیک است

رسیده باز فصل انتخابات                             رئیس جمهور و کلی انتصابات

زِ هر حزبی برآید کاندیدایی                          چپی ، راستی ، زمینی و هوایی

همه سرگرم ِ تبلیغ و شعارند                         نمی خوابند و تا صبح روی کارند

فلانی رفت چون در شهر شیراز                    بگفتا فِـلکه گازو پر شود گاز

فلان دیگر چو سمت اصفهان شد                   به قولش اصفهان کـَُـل جهان شد

عزیز دیگری در شهر زنجان                       بیان کرد از تجاوز هست حیران

رفیقی فی المثل در آستانه                            گله کرد او ندارد یک رسانه

طرف در حال صحبت توی سمنان                دماغش از درازی رفت کرمان

به نیشابور عازم گشت مردی                       که دلجویی کند از دوره گردی

لرستان رفت آن مرد سیاست                        به لـُرها داد قول صد ریاست

چو آن یک از نکا می رفت تبریز                   به مردم خنده میکرد همچو شب خیز

به اشکی مردمان راکرد اُسکل                      چو آن مردک بدید اقوام زابُـل

به قزوین ماند شب آن مرد بدبخت                  که از آرائشان فکرش شود تخت

از آنور مرد عاقل رفت تهران                       که حرفش همچو کاتر بود برّان

بفرمود ای جوانان فوفولی                            امیدان وطن ،گوگول مگولی

شما در تیپّ ِ خود آزاد هستید                        طرفداران رنگ شاد هستید

یکی خواهد که مویش سیخ باشد                    کمربندش هَمـَش از میخ باشد

به من چه موی آن خواهر فــَشن بود               نباید با دافی ها هم خشن بود

اگر پوشیده شد شلوار کم فاق                       نباید پشت دستش را کنی داغ

چو تابستان حرارت رو به بالاست               دوای درد آنهم ، مانتو کوتاست

  در آخر سر تماما ً کل کشور                  فرو در وعده شد از پای تا سر                      

تو ای همشهری ِ ساده تر از من                   به پاها گالش و کرباس بر تن

که عمری پای این صندوق هستی                 امید خود به کشک و دوغ بستی

به جان مادرت چشماتو وا کن                     حقایق را در اطرافت نگاه کن

نامه ای به هادی خرسندی عزیز

۶ روز پیش نامه ای به هادی خرسندی نوشته بودم که در آن علاوه بر دراز کردن دست دوستی ،درخواستی کرده بودم حاوی اینکه اشعارم را در وبلاگم ببیند و بنده را از نظرهای استادانه خویش باخبر کند که انصافا ً استادانه می سراید و همچنین اگر الطفاتی به حقیر داشت ، گهگاه در سایتش بگوید که وبلاگ فلانی هم بروز است که این کار از ایشان در مورد دوستانشان بسیار سر  زده. شاید که می توانستم اینگونه ، بیشتر با مردم ِ علاقه مند به شعر طنز ارتباط برقرار کنم . البته چون جوابی از ایشان دریافت نکردم بعد ۲ روز محض محکم کاری که مبادا پستچی، ایمیل ما را فراموش کرده باشد دوباره هم برایشان فرستادم که صد البته بازهم جوابی دریافت نکردم .هر کجا هستند خداوند نگهدارشان باشد ، به هر حال هرکس اخلاقی دارد دیگر . همچنین با چرب زبانی قطعه شعری را ضمیمه نامه کرده بودم که هم با ایشان شوخی کرده باشم و هم ثابت کنم که سلام گرگ بی طمع نیست. این هم شعر تقدیمی بنده  به استاد هادی خرسندی:

درود من بر آن استاد قاهر                            عمو هادی خرسندی شاعر

همان شعرش شراب است و لبش جام               همان سایتش، اَصغر آقا دات کام

همان آپ است خرسندش به دنیا                      همان فیلتر شده در کشور ما

عمو خشکیده شد این ناف طهرون                   ز وقتی رفته ای شهر واشنگتون

کجا رفتی که مالم پایکت را                           چونان زارع  زنم شانه سرت را

زبانم مو درآورد از تملق                             تو عطر بیژن و بنده چو آروغ

عسل ریزد ز اشعارت خدایی                         که گویی کرده اندت مومیایی

تو قندان طلایی در فلان کاخ                          نمک دانی ز نوع هفت سوراخ

ولی بنده جوان این زمانم                               بسان روغن مایع بمانم

شلم ، زردم ، کثافتبار چربم                           درون بار هم غــر گشته دربم

"بگویم صاف و پاک و پوست کنده"                   بیا یکبار لطفی کن به بنده

جوان موطنت را شاد گردان                          بلاگ میهنت آباد گردان